Tuesday, May 1, 2007

سایه افسوس


از تارم فرود آمدم، کنار برکه رسیدم
آب از سایه افسوسی پرشد
موجی غم را به لرزش نی ها داد
غم را از لرزش نی ها چیدم، به تارم بر آمدم، به آینه رسیدم
غم از دستم در آیینه رها شد: خواب آیینه شکست
از تارم فرود آمدم، میان برکه و آیینه، گویا گریستم
س.سپهری

1 comment:

sara said...

اي كاش مي رفتم!
اي كاش سفر مي كردم،
به آن دورست كه همواره آزويش را داشتم
افسوس!
افسوس كه ديگر خسته تر از آنم كه حتي يك قدم بردارم.
زنداني در حصار و محكوم به مرگم !
مرگ در سايه سنگين اين درخت پير!